توهم نافرجام
کم کم خورشید داشت طلوع میکرد و همین تابش نورش باعث شد از خواب بیدار بشه، خیلی تشنهاش بود واسه همین از جاش بلند شد و تلوتلو خوران به سمت ظرف نوشیدنیها رفت، بشکه چوبیای که دیشب پر از بطری و یخ بود الان تقریبا همه یخاش آب شده بود و فقط چندتا بطری آبجو تهش مونده بود! دست کرد و یه شیشه برداشت سرمای آب حس خوبی بهش داد واسه همین بطری آبجو رو به صورتش چسبوند و روی صورتش حرکتش داد! اما کافی نبود، واسه اینکه بیشتر فاز بگیره سرش رو تو آب فرو برد، در آبجو رو باز کرد و بسمت کاناپه رفت تا سر جاش بشینه، واسه اینکه آفتاب اذیتش نکنه عینکی رو که روی میز دید به چشمش زد و سرش رو روی پای دوس دخترش گذاشت! از این حرکت دختره یه تیریپ بیدار شد و زیر چشی با لبخندای همیشگیش نگاهش کرد و دوباره چشاش رو بست! از این حالت خوشش اومد واسه اینکه تکرار بشه لبای سردش رو چسبوند به رون دختره ایندفعه از خواب پرید و زیر لب یکمی غرغر کرد و دوباره خوابید! یه نگاهی به بقیه کسایی که از مهمونی دیشب اونجا مونده بودن و مثل خودش یه جایی واسه خواب پیدا کرده بودن انداخت، رو دست دافیش کسی نبود! ویلا کنار ساحل بود و مه صبحگاهی هم عادی! اما چون پنجرهها باز بود هوای داخل کمی دم کرد و یه مقداری عرق کرد یه نگاهی به دختره انداخت اون عرقی که نشسته بود رو پوستش بدنش رو بیش از پیش سکسی کرده بود! کلهاش داغ شده بود و میخواست خنک بشه یک کم! به سمت استخر توی حیاط رفت و شیرجه زد تو آب
2 comments:
GGRRRRrrrrr
:D
wow!
Post a Comment